جان به قربان ذبیحی که به قربانگه دوست
با لب تشنه روان میشد و خود دریا بود
جزء وصل تو به دل هرچه بستم توبه
بی یاد تو هر جا که نشستم توبه
در محضر تو توبه شکستم صد بار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند
فکر عود و چای اسپند و گلاب افتاده اند
این فراخوان محرم مرزها را هم شکست
ارمنی ها هم به فکر مشک و آب افتاده اند
باغِ سبزی که نوشتند فقط نی زار است
سرِ من راهیِ شام و بدنم بر دار است
تا به خارج شدن از دینِ تو فتوا دادند
سنگ دل ها همه بر کُشتنِ تو پا دادند
جان سه ساله ات تو نیاور سه ساله را
در بین کوفیان سخن از گوشواره است
دیدم یکی نشسته به دستش کمان و تیر
در انتظار آمدن شیرخواره است
در کوفه تا که راس حسین شهید را
دیدم به نی، حنجرم آتش گرفت و سوخت
آتش به جان آل پیمبر شد آشنا
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت
روی لـوح دل مـن نام حسیـن درج کنیـد
بخدا نام حسیـن رافـع رنج و محـن است ...
امشب علی ،آن عدل کل بر عقل کل داماد شد
شاگرد ممتاز نَبی، داماد بر استاد شد