حالا که نیامدم دمت را بفرست
من نیستم آن جا کرمت را بفرست
گفتم که مریضم و دوا می خواهم
پس گرد و غبار حرمت را بفرست
شاعر: علی اکبر لطیفیان
حالا که نیامدم دمت را بفرست
من نیستم آن جا کرمت را بفرست
گفتم که مریضم و دوا می خواهم
پس گرد و غبار حرمت را بفرست
شاعر: علی اکبر لطیفیان
صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود
یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است
لذت عشق به این حس بلا تکلیفی است
لطف تو شاملم آیا بشود یا نشود
من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در خانه تو تا نشود
امن تر، از حرمت نیست همان بهتر که
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود
امتحان کرده ام این در حرمت دیدم که
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا(س) نشود
من که بدم پس دیدنش روزی من نیست
ای خوش به حال خوب ها ... حاجت رواها
باشد درست ... آقای ما خیلی کریم است
امّا دگر تا کی گنه؟ تا کی خطاها؟
طبق احادیث رسیده ... ناظر ماست
بد نیست پیشش ذرّه ای شرم و حیاها