دستم از خط خودم شرمنده شد
دست من صد بار مرد و زنده شد
عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند
فکر عود و چای اسپند و گلاب افتاده اند
این فراخوان محرم مرزها را هم شکست
ارمنی ها هم به فکر مشک و آب افتاده اند
باغِ سبزی که نوشتند فقط نی زار است
سرِ من راهیِ شام و بدنم بر دار است
تا به خارج شدن از دینِ تو فتوا دادند
سنگ دل ها همه بر کُشتنِ تو پا دادند
جان سه ساله ات تو نیاور سه ساله را
در بین کوفیان سخن از گوشواره است
دیدم یکی نشسته به دستش کمان و تیر
در انتظار آمدن شیرخواره است
در کوفه تا که راس حسین شهید را
دیدم به نی، حنجرم آتش گرفت و سوخت
آتش به جان آل پیمبر شد آشنا
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت
روی لـوح دل مـن نام حسیـن درج کنیـد
بخدا نام حسیـن رافـع رنج و محـن است ...
امشب علی ،آن عدل کل بر عقل کل داماد شد
شاگرد ممتاز نَبی، داماد بر استاد شد
از عرش فرشته ها اگر می آیند
به جشنِ دلِ پیامبر می آیند
زهراست عروس و شاه داماد علی
این دو چقدر به یکدگر می آیند!
دریای هم اند و ساحل هم هستند
زهرا و علی که هم دل هم هستند
شفاف و عمیق و بی نهایت همچون
دو آینه که مقابل هم هستند
بر حذر باش طمع، خانه خرابت نکند
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند
ای که دم می زنی از عشق حسین
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!