زخانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم...
سر اگر نذر رقیه است، بریدن دارد
دل اگر نذر رقیه است، خریدن دارد
همه عالم و آدم به فدایت جانا
غم در دانه به دلها چه کشیدن دارد
رمضان است ولی حس محرم دارم
یادی از کرببلا و لب عطشان دارم
دیدن آب و نخوردن سخت است
غم طفلان حسین و دل ساقی دارم...
در نام رقیه فاطمه پنهان است
از این دو یکی جان و یکی جانان است
در روی کبود این دو پیداست خدا
آیینه بزرگ و کوچکش یکسان است
یاد آور لحظههای دردند عمو
شبهای اسیریام، چه سردند عمو
دیشب سر نی، فقط سرت را دیدم
آغوش تو را چهکار کردند عمو؟
بردن نام تو هر چند خطر داشت پدر
دخترت عشق تو را مد نظر داشت پدر
ذره ای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
هرکس که بود سهم خودش را به ضربه ای
درگیرودار خیمه به رویم نشاند و رفت
آن را که عمه گفت یتیمی ز کوفه بود
این ساق پای نازک من را شکاند و رفت
موی سرم که تا کمرم میرسید،حیف
پیرزنی گرفت و کشید و کشاند و رفت