بند آمد نفسم از تو هوا میخواهم
من فقط تذکره کرب و بلا میخواهم
گفت کارت چیست، گفتم چند سالی میشود کفش های گریه کن ها را مرتب میکنم !
زخانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم...